آیساآیسا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 10 روز سن داره

آیسا، ماه آسمون زندگی ما

این روزای شیرین

سلام دخترکم بخاطر غیبت طولانی این روزهام یک عذر خواهی بهت بدهکارم. این روزها شکرخدا درگیر یک ماجرای خوب و مبارک بودیم. خاله سحر به مبارکی و سلامتی با آقا پژمان عقد بستن و توی این چندهفته اخیر ما هم درگیر مراسمهای خواستگاری و نامزدی و عقد بودیم. برای همین هم خیلی وقتم آزاد نبود برات بیام و از خاطراتت بنویسم. خیلی خواستنی و عزیز شدی. هر جا ، هر کسی ببینت خیلی زود شیفته رفتار و صحبت هات میشه. آخه شیرین و دخترونه حرف میزنی و کلماتی رو بکار میبری که از سنت یکمی بالاتر هستن. مثلا یکبار که داشتیم با هم دکتربازی میکردیم. بهم گفتی: " مامانی زندگیت خوبه؟!!" من واقعا از شنیدن این جمله از زبون کوچولوی تو متعجب شدم. خیلی دکتربازی رو دوست داری ...
26 بهمن 1392

راوی کوچولوی خونه ی ما

دختر ماه خوشکلم. از وقتی که دیگه بزرگ شدی و نحوه ی خوابت عوض شده دیگه مثل سابق نمیخوابی. هر شب بعد از کلی بازی کردن و شیطونی کردن میری توی اتاق و از من یا بابایی میخوای که همراهیت کنیم. بعد شروع میکنی به زبون دلبرونه ی خودت برامون قصه تعریف میکنی و هر دفعه هم سعی میکنی یک داستان جدید از تخیلات خودت برامون بگی. همیشه اول داستانت رو با این جمله شروع میکنی که : " یکی بود هیچکی نبود، جز خدا هیچکی نبود و...." از قصه شنل قرمزی خیلی خوشت میاد و هر شب یک بار این داستان رو برامون تعریف میکنی و کل جزیات رو تا یادت باشه برامون میگی . البته من صدات رو برات رکورد کردم که چقدر خواستنی و با نمک حرف میزنی خانم کوچولوی مامانی. یکبار هم که دا...
15 بهمن 1392

اولین تجربه روزهای برفی آیسا خانمی

عزیز دلم ، خانم خوشکله مامانی این روزها هوا حسابی حال و هوای زمستونی به خودشون گرفتن و تمام زمین یکدست سپید پوش شده. همه جا رو یکدست برف پوشونده و حدودا 32 سانتی متری برف باریده. واااای که چقدر تو از دیدن این صحنه خوشحال بودی و از برف بازی کلی لذت بردی و یک خاطره خیلی شیرین توی ذهنت از این روزها ساختی. وقتی رفتیم که بیرون برف بازی کنی اینقدر هیجان زده شده بودی که اکثر افراد غریبه هم از شنیدن صدای بلند ذوق زده شما به وجد اومده بودن و کلی از شوق تو خوشحال میشدن. اینقدر برف بازی کردی که دیگه توانی برات نمونده بود. دائم شعر میخوندی که برف میاد برف میاد گوله گوله گوله  گوله برف میاد. تا چند روزی همش هیجان زده بودی و اصلا دلت نمیخواست...
17 دی 1392
1